نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده
خنده امر مقدسي است.خنده مردم يا روشن فكر مابانه يا صوري و ظاهري يا تشريفاتي و يا ادا و اطوار. هيچگاه از ته دل نيست. وقتي تو از ته دل بخندي، از خود بي خود مي شوي و در اين حالت بي «خود » ي است كه مي تواني خدا را بشناسي. روشهاي گوناگوني براي بي «خود » شدن وجود دارد اما خنديدن زيباترين روش است. خنده به هيچ استعدادي نياز ندارد. در واقع، كودكان زيباتر و عميق تر از هركس ديگر مي خندند. اما هرچه سنشان بالاتر مي رود، از خنده خودداري مي كنند. در اين انديشه مي افتند كه آيا بخندند يا نخندند. آيا موقعيت براي خنديدن مناسب است يا نه. آگاهانه و از ته دل بخند، نه به ديگران، پس بخند چون خنديدن عبادت است